
توضیحی در مورد روح
توضیحی در مورد روح
روح از کلمه راح به معنای باد است و نامگذاری روح به این کلمه به خاطر آن است که روح انسانها به خودی خود شکل خاصی ندارند و در هر عالمی که قرار می گیرد در قالب بدن و جسمی متناسب با همان عالم که قرار میگیرد در آن قالب به زندگی در آن عالم می پردازد.
از آنجاکه هستی روح انسانها از هستی خداست به همان دلیل که از چیستی خدا نمیتوان حرف زد از چیستی روح نیز نمیتوان حرف زد و فقط در مورد خصوصیات و صفات روح میتوان سخن گفت. (این ویژگی در مورد تمام هستی های دیگر نیز هست یعنی هر موجودی را که در نظر بگیریم در مورد هستی آن نمی توانیم چیزی بگوییم بلکه فقط در مورد خصوصیات و ویژگیهای آن مانند اندازه، نرمی، مهربانی، سرسختی و … می توانیم سخن بگوییم.) این خصوصیات و صفات همان ویژگیهای هر انسانی است که با آنها زندگی می کند مثلاً وقتی می گوییم فلانی خوش اخلاق یا بد اخلاق است یا مهربان و یا سرسخت است یا ترسو و یا شجاع است همه و همه از ویژگیهای روح انسان است لذا چنانچه در وجود خود نیز توجه کنیم متوجه میشویم که نمیتوانیم بفهمیم چیستیمان چیست یعنی از چه چیز تشکیل شده ایم اما می توانیم درمورد خصوصیات و ویژگیهای خود بیاندیشیم و آنها را متوجه شویم.
زمانیکه انسان به حقیقت خود توجه میکند موجود ثابتی را مییابد که در تمام دوران زندگیش خواه کودکی ، نوجوانی ، جوانی و … به عنوان یک موجود ثابت در وجودش قرار دارد که این موجود ثابت که مثلاً در دوران کودکی هم مهربان بوده و امروز هم مهربان است همان روح و اصل و حقیقت آدمی است و بدن انسان که در ظاهر ملاحظه میکنیم همان موجودی است که هر چند سال یکبار کلیه سلولهای او عوض شده و بدنش تغییر مییابد. حال چنانچه ما انسانها این بدن باشیم بایستی این تغییر را در وجود خود حس نموده و عوض شدنمان را احساس کنیم اما برعکس ، چیز ثابتی را در وجود خود حس میکنیم که دائماً به همان شکل وجود دارد و چنانچه تغییری در آن حاصل شود از قوانین تغییرات بدنی خارج است. چنانچه هر انسانی به این موضوع توجه نماید با کمی دقت میتواند آن موجود ثابت درون خود را دریابد.
خداوند در قرآن میفرماید “(ای پیامبر) از تو درباره روح سؤال می کنند بگو روح از امر پروردگار من است و از علم به ایشان داده نشده مگر به مقدار اندکی.” از معنای این آیات چنین برداشت می شود که اولاً در مورد روح چیز زیادی نمیتوان دانست به همان دلیلی که در اول بیان شد و ثانیاً از آنجا که عالم امر عالمی است که در آن زمان و مکان و ماده دخالت ندارد لذا روح از لوازم تدریج و خصوصیات ماده به دور است و دفعتاً و بدون تدریجِ ماده به وجود آمده است. این است که روح از تمام این ویژگیها برتر بوده و می تواند بر ماده و زمان و مکان تسلط پیدا کرده و فراتر از خصوصیات آنها عمل کند .
روح تک تک انسانها از یک روح که دارای عظمت و تقدس بالایی است جاری شدهاند که آن روح همان است که خداوند او را از شدت تقرب و شباهتش به خویش، به خود نسبت داده و در قرآن می فرماید “و نفخت فیه من روحی” یعنی از روح خود در بدن مستوی شده انسان دمیدم . یعنی بدن انسانها را که برپا میکند از این روح (که گفته شده این روح همان روح القدس است) در آنها میدمد و روح تک تک انسانها را در عالم ماده و دنیا به جریان میاندازد. این روح، مقربترین و باعظمتترین موجودات است نسبت به خدا، چراکه دارای تمام اسماء و صفات الهی است و به خاطر همین است که انسان ارزشمندترین و برترین موجودات است نزد خدا بطوریکه وقتی خداوند انسان را آفرید به خود تبریک گفت و با لفظ “احسن الخالقین” این خلقت را بیان کرد.
خداوند قابلیتی را به روح انسان داده که می تواند در چارچوب ماده تغییر یابد یعنی برتر شده یا پستتر شود و چگونگی تغییرات روح انسان پیش از این بیان گردیده است بلکه باید گفت اصلیترین موضوع مطرح شده در این کتاب همان “تغییر قلب و روح جهت خروج از ظلمت” میباشد تا مراتب نور هم در جای دیگر بیان شود.
روح انسان موجود بسیطی است که دارای اجزاء و ترکیب نیست به این معنی که روح مانند جسم دارای چشم و گوش و دست و پا نیست بلکه موجود بسیطی است که اجزاء و ترکیب ندارد و به همین دلیل است که نام او از “راح” به معنای “باد” که شکل خاصی ندارد گرفته شده است. اما همین روح با توجه به اینکه دارای قابلیت سمیعیت، بصیریت، علیمیت، قدیریت و غیره میباشد زمانی که در قالب بدن قرار میگیرد در مرحله چشم میبیند، در مرحله گوش میشوند و در مرحله مغز فکر میکند و در بقیه ابعاد نیز به همین ترتیب کار متناسب با آن را انجام می دهد. همینطور است قوه تعقل – که همان قابلیت ادراک حقیقت وجود انسان است – و روح انسان که با دو نام عقل و قلب بیان میگردد اما در واقع قابلیتهای یک چیزند که همان روح است. یعنی این روح انسان است که ادراک میکند و باز همین روح است که تعقل مینماید چراکه روح انسان اجزاء متعدد ندارد که بگوییم این بخش از روح فکر می کند و بخش دیگر ادراک می کند و بخش دیگر احساس می کند بلکه موجود بسیطی است که در هر بعد بدن، قابلیتهای همان بعد را از خود نشان می دهد.
بنابراین روح انسان بعلت نوع ارتباط با بدن در هر یک از این اعضاء بدن به وسیله آن عضو، فعالیت آنرا انجام میدهد. یعنی مثلاً به وسیله چشم میبیند و به وسیله گوش میشنود. لذا مشاهده میشود وقتی چشم کسی کور میشود از آنجا که وسیله دیدن از بین رفته، دیگر نمیبیند درحالیکه بصیرت در روح او از بین نرفته است. پس این بدن وسیلهای است برای زندگانی انسان در این دنیا و همینطور، انسان که در عوالم مختلف وارد میشود بدنهای متناسب با همان عالم به حقیقت او داده میشود تا بتواند در آن عالم زندگی مربوط به آن را داشته باشد.
زمانیکه جسم انسان بوجود آمد روح انسان از جسم او استخراج میشود و به عبارتی دیگر از جسم خلقت دیگری به وجود میآید در قرآن در برخی از سوره ها که در مورد خلقت انسان سخن به میان میآورد میفرمایید پس از آنکه گوشت و پوست و استخوان انسان را رویاندیم خلقت دیگری برای او انشاء نمودیم (ثم انشأناه خلقاً آخر ) که این خلقت دیگر همان روح انسان است. یعنی خداوند پس از آنکه بدن انسان را در رحم مادر ایجاد میفرماید روح انسان را از کانال همین بدن او استخراج میکند.
این مطلب به این معناست که خداوندی که روح انسانها را در عالمی قبل از این دنیا ایجاد نموده از کانال و به واسطه بدن انسان به این دنیا منتقل میکند تا مسیر رشد خود را در این دنیا ادامه دهد اما هنگام انتقال به این دنیا حقیقت انسان را از بدن او استخراج مینماید و این بدن را خلقت دیگری میدهد. بنابراین حقیقت انسان هنگام ورود به این دنیا از آنجا که از بدن مادی و حیوانی او گرفته شده دارای شئون و خصوصیات بدن میباشد که به این شأن از وجود انسان نفس یا هوای نفس گفته میشود لذا انسان در بدو ورود به دنیا حیوان بالفعل است وچون دارای حقیقت الهی است انسان بالقوه است.
نفس در معنای عام عبارت است از “خود” یا “حقیقت انسان” و هوای نفس عبارت است از وجه اشتراک روح و جسم یا به عبارتی دیگر محل شباهت و ادغام روح با ویژگیها و شئونات جسم. لیکن در بسیاری از مواقع نفس به همان معنای هواینفس گرفته می شود.
نفس دارای مراتب و مراحلی است که در این مراتب، هر چه از حیوانیت به سمت الوهیت حرکت مینماید حقیقت انسان در ارتباط با تعلقات و خروج از آنها و صعود به سمت بینهایت مطلق در چهار مرحله حرکت کرده و به خداوند میرسد. این مراحل عبارتند از نفس اماره، نفس لوامه، نفس ملهمه و نفس مطمئنه.
انسان ابتدا بر اثر رذایل و گرایشهایی که به ماده دارد وجود او و روح او گرایش به بدیها و محدودیتها دارد که این مرحله همان نفس اماره است اما به مرور زمان بر اثر خودسازی و وجود وجدان نفس لوامه انسان به جنبش در میآید و آدمی را به خاطر انجام امور منفی، سرزنش و ملامت میکند و این همان است که انسان بر اثر پاک شدن وجودش وجدانش به حرکت در آمده و انسانرا توبیخ و سرزنش میکند. اما پس از آنکه انسان از اعمال بد خودش ناراحت شد و خود را سرزنش نمود باعث میشود از امور بد پرهیز نماید و پاکتر شود و این آنقدر ادامه پیدا میکند که انسان وارد نفس ملهمه میشود. نفس ملهمه یعنی نفس الهامگر و آن مرحلهای از نفس است که چنان پاک شده که با سیستم عالم در تعامل و ارتباط است و امور را پیش از آنکه وارد آنها شود و صرفا به مجرد فکر کردن به آنها و حتی در مرحلهای بالاتر، بدون فکر کردن و فقط به مجرد توجه به آنها در مییابد که آن امور منفیند یا مثبت و باید به سمت آن موضوع برود یا خیر و این ابزاری است که خداوند به فرد عطا میکند تا راه را از بی راهه تشخیص دهد و در آن مراحل لطیف به مهلکه نیافتد و سیرش به سوی خدا بدون اشکال و با سرعت انجام پذیرد. پس از اینکه نفس ملهمه به مرور قوی و قویتر شد نفس مطمئنه در انسان ایجاد میشود.
نفس مطمئنه آن مرحلهای از خود انسان است که انسان بر اثر یقین قلبی نسبت به امور به اطمینان میرسد یعنی قلبش چنان پاک شده که با سیستم جاری در عالم خلقت و حقایق جاری در عالم انطباق پیدا کرده است لذا هیچ امری از امور او را متزلزل و مردد نمیکند بلکه او با قلبی مطمئن و تقرب یافته نسبت به خداوند به آرامش کامل میرسد. این افراد کسانیند که از محدودیتها رها شده و به هست مطلق رسیده اند و با اسماء و صفات الهی مانوس گشته و این اسماء و صفات در ایشان جاری گردیده است چراکه سلسله قوانین عالم همین اسماء و صفات الهیند. اینان کسانیند که نه از چیزی حزن و اندوه دارند و نه از چیزی خوف و ترس یعنی اینان در همین دنیا به بهشت رسیده اند و بهشت همان قلب آنهاست.
در قرآن قلب به سه قسم تقسیم بندی شده است، قلب مریض ، قلب منیب و قلب سلیم. قلب مریض همان قلبی است که دائماً بدیها را جذب کرده و به بدیها گرایش دارد که همان نفس اماره می شود. قلب منیب قلب پشیمان شونده و توبه کننده است این قلب به خاطر پاکی که پیدا کرده است زمانیکه بدیها در آن واقع می شود احساس منفی به او دست داده و پشیمان میشود. پشیمانی قلب ابتدا از معاصی بوده سپس به جایی می رسد که از عدم حضور در محضر خدا نیز احساس کدورت و ناپاکی می کند. این قلب همان نفس لوامه و نفس ملهمه است. قلب سلیم قلبی است که چنان نیکیها و فضایل در آن ایجاد شده که هیچ سنخیتی با بدیها و رذایل ندارد و تماماً پاک شده و محل استقرار اسماء و صفات الهی گشته است این قلب همان نفس مطمئنه است. قلب انسانها بر اثر خودسازی و تزکیه، از قلب مریض به قلب منیب و سپس به قلب سلیم می رسند. لازم به ذکر است که منظور از این نوشتار، ارائه طریقی است برای حرکت از قلب مریض به قلب سلیم.
تمام این نفوس در حالیکه یکی از آنها به قوت میرسد آن دیگری شکل پیدا کرده و نمود پیدا میکند. دیگر اینکه این مراتب نفوس در واقع یک نفس است در خود انسان که اینچنین از مرحلهای به مرحله دیگر در حرکت است یعنی نفسهای مختلف همه مراحل وجود و روح انسانند که از اماره به لوامه و از آن به ملهمه و بعد به مطمئنه حرکت نموده و متعالی میگردد. مطلب بعد اینکه در یک زمان ممکن است انسان در هر مرتبه از نفس که هست هم چیزی از آن داشته باشد و هم چیزی از مرتبه بعدی نفس و این نشاندهنده حرکت انسان از مرحلهای به مرحله دیگر است.
پس برای خروج از رذایل و بدیها فرد باید نفس لوامه را قوی نموده و به حرف او بطور کامل گوش دهد و مطابق با گفتههای او عمل نماید و در نفس ملهمه اولاً الهامهای درونیش را به درستی دریابد تا اشتباهاً به خرافات نیفتاده و ندای شیطان را به جای ندای نفس ملهمه دریافت ننموده و به گمراهی نرود بلکه بدرستی به تجربه بفهمد که این ندای هادی و فرشته درون است که او را به خیر راهنمایی میکند و با توجه به لطافت قلب، ندای نفس ملهمه را به درستی فهمیده و مطابق آن عمل نماید و زمانیکه چنین عمل کرد در تمام شبانه روز دقیقاً مطابق خواسته الهی عمل مینماید که این منجر به نورانیتی میشود که فرد به نفس مطمئنه میرسد و دائما در آن آرامشی که از حضور قلب و انس با خدا سرچشمه میگیرد زندگی کند.
با توجه به آنچه که گفته شد در روح و قلب انسان دو موضوع وجود دارد یکی اخلاقیات و دیگری محبتها. اخلاقیات به دو بخش اخلاق منفی که به رذایل اخلاق معروفند و دیگری اخلاق مثبت که به فضایل اخلاق معروفند که این سه موضوع در ادامه توضیح داده می شود.